اکثر آدمها افراد بسیار باهوش را ابرانسانهایی میدانند که به راحتی از همه چیز سر در میآورند چون مغزشان میتواند در موقعیتهای مختلف زندگی به آنها کمک کند و آنها مجبور نیستند با مشکلاتی که مردم عادی دارند دست و پنجه نرم کنند. اما، واقعیت کاملا متفاوت است، چون فارغ از این که یک شخص چقدر باهوش است، نهایتا، او هم فقط یک انسان است.
آنها با مسائلی دست و پنجه نرم میکنند که تا حدودی با مسائل باقی مردم جهان متفاوت است، اما با این حال آن مسائل همچنان مسائلی چالشی و دشوار هستند. اگر شما یک فرد بسیار باهوش هستید، این دغدغهها و عدم درک از سوی دوستان میتواند باعث شود احساس تنهایی کنید. شاید به نظر برسد که دوستان و خانوادهتان اهمیتی به احساسات شما نمیدهند. به منظور کمک به شما برای آن که احساس کنید تایید و درک میشوید، شما را با رایجترین دغدغههایی که دارید آشنا میکنیم:
۱. بحثهای معمولی شما را خسته میکنند
به عنوان یک فرد بسیار باهوش شرکت کردن در بحثهای معمولی دربارهی امور عادی میتواند برای شما کاملا یک چالش باشد. چون مغز شما پر از ایدههای بزرگ و عالی است. موضوعاتی که مورد علاقهی شما هستند شامل علم، هنر، فلسفه، و آن چیزهایی میشود که به ندرت در بحثهای معمولی یافت میشوند. طوری به نظر میرسد که انگار در مجموعهای از عبارات بیپایان و خفقانآور اما به لحاظ اجتماعی مقبول گیر افتادهاید و وقتتان در حال هدر رفتن است. تمام آنچه واقعا میخواهید این است که یک همفکر پیدا شود و ایدههایی دربارهی یکی از آن موضوعات مهم مطرح کند.
۲. بیشتر فکر میکنید و کمتر حرف میزنید
چون مغز شما عادت کرده است به تمام راهحلها و پاسخهای مربوط به یک مسئله فکر کند، ممکن است برای شما نسبت به آدمهای عادی ابراز عقیده یا نتیجهگیری زمان بیشتری طول بکشد. به علاوه، اگر کاملا مطمئن نباشید که یک پاسخ درست یا ایدهی درخشان دارید، اصلا صحبت نخواهید کرد. دغدغهی شما در این حقیقت نهفته است که بیشتر آدمهای اطرافتان با نحوهی پردازش افکارتان آشنا نیستند و گیج میشوند یا شما را عجیب، درونگرا، یا بیتوجه میانگارند.
۳. شغلتان میتواند شما را به راحتی خسته کند
نیاز مغز شما به قرار گرفتن مداوم در چالش ایدهها و پروژههای جدید و بزرگتر میتواند شغلی را که زمانی مورد علاقهی شما بود به کاری معمولی و خستهکننده تبدیل کند چون هیچ راهی برای ایجاد خلاقیت در آن پیدا نمیکنید. این امر میتواند به یک دغدغهی روزمره تبدیل شود؛ دغدغهی به پایان رساندن کارها. به علاوه، در بیشتر موارد، رییستان آنقدرها نسبت به تمایلات شما دلسوزی و همدردی نشان نخواهد داد و فقط دوست دارد که کار را به موقع انجام بدهید.
۴. گاهی به فلج عمل دچار میشوید
متفکر بودن در جهانی پر از آدمهای بلندپرواز که بهعمل بیشتر از ایدههای بزرگ اهمیت میدهند کار دشواری است. از آنجایی که بیش از حد درگیر ایدههای مختلف هستید، ممکن است بعضی وقتها انگیزهی عمل کردن را از دست بدهید. متاسفانه، آدمها این ویژگی را با تنبلی اشتباه میگیرند و همین باعث میشود احساس کنید به اندازهی کافی قدر شما را نمیدانند.
۵. به نظر میرسد فاقد مهارتهای اجتماعی هستید
انگار آن موارد کافی نبوند که حالا دغدغهی بعدیتان به عنوان برآمد تمام دغدغههای قبلی به وجود میآید. اگر در هنگام بحثهای معمولی احساس معذب بودن میکنید، در صورت عدم اطمینان از صحبت کردن پرهیز میکنید، ایدههای قدیمی و منسوخ به شما انگیزهای نمیبخشند، در آنصورت مردم شما را فاقد مهارتهای اجتماعی به حساب خواهند آورد. آنها واقعا چیز زیادی از شما نمیدانند، و این امر فقط فشار بیشتری بر شما وارد میکند و باعث میشود به خاطر رفتار اجتماعیتان احساس خجالتزدگی بیشتری بکنید.
۶. عاشق شدن برایتان کار دشواری است
نهایتا، دیدگاه شما درمورد عشق نسبت به آدمهای عادی کمی سختگیرانهتر است. از آنجایی که شما بسیار محتاطتر، تحلیلگرتر، و مستقلتر از بقیه هستید، به اشتباه شما را انسانی سرد و دوستدار جلب توجه میانگارند. به علاوه، ممکن است گاهی کمبود خودانگیختگی داشته باشید که باعث میشود عشق و علاقهی خود را از دست بدهید.
هرچقدر دغدغههای روزانهی شما مشکل به نظر برسند، نباید به آنها اجازه بدهید جلوی رشد و پیشرفتتان را بگیرند. میتوانید روی ابراز وجود و معرفی خودتان به دیگران بیشتر کار کنید تا این که آنها بتوانند به درک بهتری از نیازهای شما دست پیدا کنند. و آن وقت قطعا نقاط مشترکی خواهید یافت.
منبع :
بازده
باعضویت در کانال تورنتوگرام مطالب ما را سریعتر مطالعه نمایید. برای عضویت اینجا کلیک کنید